وبلاگ توپ

وبلاگ توپ
اینجا همه چی درهمه
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پارس و آدرس manoto9.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





رجا نیوز- مهدي آذرپندار: اين روزها بر پرده‌ي سينماي ايران مي‌توان شاهد اكران يكي ديگر از فيلم‌هاي رفع توقيف شده‌ توسط معاونت سينمايي جديد بود كه پس از سه سال ممنوعيت نمايش، حالا با اعمال اصلاحاتي هشت دقيقه‌اي، رنگ اكران به خود ديده است.

"زندگي با چشمان بسته" يازدهمين فيلم سينمايي رسول صدرعاملي است كه هم در اواخر دولت نهم و هم در دولت دهم با نظر تيم معاونت سينمايي فعلي، مدتي در توقيف بوده است و حالا در شرايطي كه كارگردان اين فيلم، خود اكران فيلمش را در يكي از بهترين دوره‌هاي اكران سينماي ايران -اكران عيد فطر- معجزه مي‌خواند، اين فيلم دومين هفته‌ي اكرانش را تجربه مي‌كند.

رسول صدرعاملي از آن دست كارگردان‌هايي است كه سابقه‌ي فيلم‌سازي‌اش با آغاز انقلاب اسلامي گره خورده است. فرزند آيت الله سید فخرالدین صدرعاملی و از اعضاي خاندان پرافتخار "صدر"، از همان سال‌هاي ابتدايي انقلاب اسلامي در حوزه‌ي سينما احساس وظيفه كرده و وارد اين عرصه مي‌شود. او كه پيش از اين در كسوت خبرنگار در نوفل لوشاتو حضور داشته و تصاويري تاريخي از حضرت امام(ره) تهيه كرده، پس از انقلاب در تمام عرصه‌هاي فيلم‌سازي و تهيه‌كنندگي اعم از ساخت فيلم ملودرام عامه  پسند (گل‌هاي داوودي)،‌ فيلم دفاع مقدس (رهايي)، فيلم كودكان (سمفوني تهران) و بيش از هر چيز فيلم اجتماعي (من ترانه پانزده سال دارم) شانس خود را امتحان مي‌كند.

علاقه‌ي او به ساخت فيلم‌هاي اجتماعي موجب مي‌شود تا در دهه‌ي سوم فعاليتش يك سه‌گانه‌ي اجتماعي با محوريت دختران نوجوان بسازد. "دختري با كفش هاي كتاني" و به ويژه "من ترانه پانزده سال دارم" موجب تثبيت موقيعت او به عنوان يك فيلم‌ساز اجتماعي مي‌شود و جوايز داخلي و خارجي زيادي براي او به همراه مي‌آورد. هر چند سومين بخش اين سه‌گانه "ديشب باباتو ديدم آيدا" كاملا با شكست مواجه مي‌شود.

فيلم هاي بعدي صدرعاملي (شب و هر شب تنهايي) كه تجربه‌هايي در باب سينماي ديني به شمار مي‌روند، چه از سوي تماشاگران و چه از سوي منتقدان با استقبال روبرو نمي‌شود و همين موجب مي‌شود تا صدرعاملي به سينماي اجتماعي بازگردد و "زندگي با چشمان بسته" را بسازد. اما بر خلاف فيلم‌هاي قبلي اين كارگردان، "زندگي با چشمان بسته" نه از حيث فني كه از حيث محتوايي، فيلم مهمي در كارنامه‌ي صدرعاملي به شمار مي‌آيد.

"زندگي با چشمان بسته" داستان خانواده‌اي مذهبي را روايت مي‌كند كه در محله‌اي سنتي روزگار مي‌گذرانند. پرستو و علي فرزندان اين خانواده هستند كه علي به دليل موقعيت شغلي‌اش چند سالي است كه از خانواده جدا شده است. در اين ميان، پرستو پس از گذشت مدتي از تحصيلش در دانشگاه، به دليل يك مشكل انضباطي- اخلاقي از دانشگاه اخراج مي‌شود. همين موجب تغييراتي در رابطه‌‌ي او با پدر و مادر مذهبي‌اش مي‌شود. پرستو هم در اين ميان تصميم مي‌گيرد تا سبك زندگي‌اش را عوض كند. اين تغيير سبك زندگي موجب بدگماني خانواده و ساكنان محله به پاكدامني او مي‌شود تا جايي كه خانواده‌اش نقشه‌ي قتل او را مي‌كشند. اما درست در همان شبي كه قرار است اين اتفاق بيفتد، علي پسر خانواده از سفر دور و دراز چندين ساله‌اش بازمي‌گردد و به زودي روي باورهاي خانواده و حتي محله‌ي سنتي‌اش تأثير مي‌گذارد.

"زندگي با چشمان بسته" از آن جهت در كارنامه‌ي صدرعاملي جايگاه ويژه‌اي مي‌يابد كه بي پرده‌ترين و صريح‌ترين فيلم او در نقد يك جامعه‌ي سنتي و مذهبي است. او در اين فيلم چنان بي‌رحمانه بر پيكره‌ي خانواده‌ي مذهبي و سنتي ايراني مي‌تازد كه گويا يك روشنفكر ضد مذهب پشت دوربين اين فيلم ايستاده است و نه يك روحاني‌زاده‌ي سابقاً انقلابي كه به قول خودش سه دهه قبل براي آرمان‌ها و رؤياهايش هزينه داده است!

البته در فيلم‌هاي قبلي صدرعاملي هم مي‌توان كدهايي مبني بر نقد برخي تعصب‌هاي مذهبي يافت؛ چه آنكه در "من ترانه پانزده سال دارم" منفي ترين كاراكتر فيلم يك زن چادري است كه اعمالش هيچ تناسبي با ظاهرش ندارد و تمام سعي خود را مي‌كند تا ترانه فرزندش را سقط كند. اما آنچه موجب تمايز ميان فيلم‌هاي ديگر اين كارگردان با "زندگي با چشمان بسته" مي‌شود، تعميم دادن چنين تفكري از يك فرد به يك محله‌ي مذهبي به عنوان نمادي از يك جامعه‌ي مذهبي است.

محله‌اي كه اتفاقات فيلم در آن رخ مي دهد، به وضوح نماد يك جامعه‌ي مذهبي است كه چه پايان بندي فيلم -كه با نمايي درشت از اين محله به پايان مي‌رسد- و چه صحبت‌هاي خود كارگردان صحت اين ادعا را تاييد مي‌كند. در واقع، محله به يكي از كاراكترهاي اصلي اين فيلم تبديل شده است كه نقش مهمي در پيش‌برد حوادث فيلمنامه دارد. اما تصويري كه از محله‌اي اين‌چنين مذهبي و سنتي ارائه مي‌شود، تصويري است سياه و چركين از جامعه‌اي پر از ريا، تحجر و دروغ.

ساكنان اين محله مدام در حال سرك كشيدن در زندگي يكديگر هستند و اين موضوع آن‌چنان گل‌درشت در فيلم به تصوير كشيده شده است كه مخاطب را به فكر وا مي‌دارد كه شايد كارگردان و فيلمنامه نويس در فكر انتقام از چنين جامعه‌ و محله‌اي بوده‌اند. علاوه براين، مردان اين جامعه در پس چهره‌ي نسبتاً مذهبي و غيرتي خود،‌ عموماً چشم به ناموس مردم دارند و در برابر اميال شهواني خويش، همه‌ي آرمان‌ها و باورهاي مذهبي و سنتي‌شان را زير پا مي گذارند. جالب تر آن است كه شخصيت‌هاي مثبت محله (مانند كاراكتر اميد با بازي پولاد كيميايي) در چنين مختصاتي به شدت منزوي شده‌اند و در عوض، نفوذ شخصيت‌هاي آلوده‌ي محله (مانند كاراكتر مقدم با بازي فرهاد قائميان) به قدري زياد است كه در عرض چند ساعت مي‌توانند كل اعضاي محله را در برابر يك نفر بشورانند و عليه او شهادت جمع كنند.

اما مهم‌ترين معضل اين محله از ديدگاه آقاي كارگردان، تحجر اعضاي محله است. چنان كه صدرعاملي تاكيد كرده است كه "زندگي با چشمان بسته" فيلمي‌ست در مذمت تحجر و تعصبات خشك. اما عملاً آنچه كه به عنوان تحجر به مخاطب معرفي مي‌شود، واكنش منطقي خانواده‌ي پرستو و اعضاي محله به كارهاي غيرمنطقي اوست. به طور مثال، خانواده‌ي پرستو به اينكه او هميشه نيمه‌ي شب با ظاهري نامناسب و هر بار هم توسط يك ماشين مدل بالا به خانه بازمي‌گردد، مشكوك هستند. حال سوال اينجاست كه آيا چنين شكي نشانه‌ي تحجر است؟ آيا اگر چنين موردي براي دختر خود صدرعاملي اتفاق بيفتد، او با لبخند از اين موضوع مي‌گذرد؟

جالب‌تر آن است كه هر بار خانواده‌ي پرستو در مورد چرايي اين رفت و آمدهاي مشكوك از او سؤال پرسيده‌اند، به گواه نريشن فيلم، پرستو با سكوت جواب آنها را داده است و اين روند چندين سال ادامه پيدا كرده است! مشخص است كه با در پيش گرفتن چنين روندي، يك خانواده‌ي سالم بايد هم به فرزندشان مشكوك شوند.

تلخ‌تر از همه‌ي اينها آن است كه فيلم مدام در حال توجيه اعمال و افعال پرستو و تقبيح رفتار پدر و مادر اوست. چنان كه در يكي از سكانس‌هاي پاياني فيلم ادعا مي‌شود كه پرستو كاملاً پاكدامن و به قول خود فيلم "دختر خوب"يست و اين خانواده‌ي او بوده‌اند كه با ايجاد جوي بسته در داخل محيط خانه، باعث فرار فرزندان‌شان از اين محيط شده‌اند. در اين سكانس، سعي مي‌شود به مخاطب القا شود كه حتي رفتن علي از خانه دلايل كاري نداشته بلكه به سبب همين جو بسته‌ي خانه، او ترك وطن كرده است ولي چون او از جنس مذكر بوده، بر خلاف پرستو كسي معترض اين رفتن او نشده است. اما مشكل آنجاست كه هيچ نشانه‌اي مبني بر اين رفتار متحجرانه و بسته‌ي خانواده‌ي پرستو در طول فيلم وجود ندارد و مشخص نيست چرا بايد اين پدر و مادر مذهبي را متحجر دانست؟

موضع فيلم در مورد حجاب نامناسب پرستو هم به شدت جالب و نيازمند تامل است. در يكي از سكانس‌هاي فيلم كه در دكان حصيرفروشي پدر خانواده (با بازي فرهاد آئيش) مي‌گذرد، مشتري خانمي كه به دنبال حصير مدل جديد مي‌گردد، وارد دكان شده و درخواستش را مطرح مي‌كند. اما صاحب مغازه پاسخ مي‌دهد كه از اين حصيرهاي جديد در دكانش موجود نيست و سپس ديالوگي را مي گويد كه نشانگر جهان‌بيني اوست. او به مشتري خانم يادآور مي‌شود كه حصير براي پوشاندن و عدم جلب توجه به خانه است، نه آنكه خود با نقش و نگارهايش موجب جلب توجه به داخل خانه شود. اما خانم مشتري بي‌توجه به حرف‌هاي صاحب مغازه تكرار مي‌كند كه به دنبال حصير جديد و مدرن مي‌گردد و به اين حصيرها نيازي ندارد.

بدين ترتيب فيلمنامه‌نويس و كارگردان با ترسيم حصير به عنوان نمادي از حجاب كه قرار است نقش پوشاننده ايفا كند، اين چنين نشان مي‌دهند كه نسل جديد دختران و خانم‌هاي ايراني كه حجاب نامناسبي دارند، فقط به دنبال مدرن شدن و نو بودن هستند و به همين سبب نبايد اين حركت را نشانه‌ي بي‌عفتي آنان دانست و هر كس هم كه معترض آنان مي‌شود، متحجر است! البته فيلم پا را فراتر از اين هم مي‌گذارد و سعي مي‌كند اين‌چنين به مخاطب خود القا كند كه تمام شب‌گردي هاي پرستو با مردان خانواده‌دار و رستوران رفتن‌هاي او با اين مردان، به سبب كنجكاوي پرستو و علاقه‌ي او به كارهاي خطرناك است و بس!

در پايان فيلم هم كاراكتر علي در نقش منجي ظاهر مي‌شود و با مرگ قهرمانانه‌ي خود موجب تحول جامعه مي‌شود تا مدرنيته با اين شوك قوي، جاي سنت را در اين محله‌ي قدمي‌ بگيرد. به عبارت ديگر، به زعم فيلمنامه‌نويس و كارگردان براي اصلاحات در چنين جامعه‌اي بايد خون داد!

نكته‌ي آخر آنكه فيلمنامه‌ي اين فيلم را محمود اربابي نوشته كه در دولت نهم، خود مسئول بخش نظارت و رازشيابي فيلم‌ها بوده است و فيلم‌هاي سينماي ايران بايد براي اكران از زير تيغ مميزي او و اداره‌ي متبوعش مي‌گذشتند! البته مهم‌تر از پست سابق او، دليل نوشتن چنين فيلمنامه‌اي از جانب اوست كه توسط صدرعاملي در يكي ازمصاحبه‌هاي اخيرش كاملاً توضيح داده شده است: «آقای اربابی وقتی فیلمنامه‏ را می‏نوشت، می‌دانست می‌خواهد به سینما برگردد و نمی‌خواهد در ارشاد بماند، پس دوست داشت با یک کار خاص برگردد.»

به نظر مي‌رسد اين روزها براي پذيرفته شدن در ميان سينمايي‌ها، ناگزير بايد به سراغ چنين فيلم‌ها و فيلمنامه‌هايي رفت وگرنه ادامه‌ي حيات در اين سينما مشكل مي‌شود. اين چنين است كه صدرعاملي مانند خيلي از هنرمندان نسل اول انقلاب، بايد براي ديده شدن، به آرمان‌هاي سابق خود و پدرش پشت كرده و به بهانه‌ي نقد تحجر، مظاهر ديني را مورد نوازش قرار دهد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 25 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 18:43 ] [ مسیح نظری ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

خوش آمدید.نظراتتونم بذارید.اگه مایل به تبادل لینک هستید به قسمت لینک دوستان بروید.مرسی
امکانات وب

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 9014
بازدید کل : 152083
تعداد مطالب : 136
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1